مواضيع مماثلة
أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
Rahesabz | ||||
Admin | ||||
Artmis | ||||
Koorosh- Sabzandish | ||||
2 Khordad | ||||
Masume | ||||
Mohajer | ||||
Azad | ||||
Sahelamvaj | ||||
ulduz21 |
المواضيع الأخيرة
ورود
دیدگاههای عبدالکریم سروش2
انجمن اسلامی :: گوناگون :: دین و اندیشه
صفحه 1 از 1
دیدگاههای عبدالکریم سروش2
ولایت فقیه
عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته است:
« تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولا نمیتوان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ کس نمیتواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همانگونه که فیلسوفان قدیمی گفتهاند، قدرت مطلقه فساد مطلق میآورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت. لذا تئوری ولایت فقیه آیتالله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیر اخلاقی بود. »
او جمهوری اسلامی را تجربهای تلخ دانسته و گفته است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانهای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روحالله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح میکرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل میشود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیتالله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته میشود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا میکند، او را شایسته حاکمیت قرار میدهد. وی گفته است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته ایم که خود را وکیل الرعیا مینامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنانکه باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمیشود چرا که این موضوع چهرهای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مساله مشروعیت را یک امر بیرون دین میداند نه در درون دین.
سروش درباره نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتیای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساسا این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»
سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور میگوید
وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود میزند و همهٔ خانه آتش میگیرد. لذا اتفاقا در جامعهٔ چند فرقهای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.
همچنین وی گفته است آدمیان نمیتوانند مرکب قدرت را بیمهار رها کنند. در مقابل قدرت بیمهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار میشود. قدرت بیامان، به زیان همه است و نمیتوان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع براین باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقتخواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکانپذیر است.
او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد میآورد چه دینی باشد چه غیر دینی
حکومت دینی
سروش معتقد است که درباره تئوری حکومت دینی میتوان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراینباره گفته است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمیتواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمیتوانید ایمان و عشق بسازید و دوم اینکه اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده است، در حالی که روزگار ما روزگار حقمداری است. بشر جدید بشری است حقوقمدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلا بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشمها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسیها حول آن نوشته میشود در حالی که اندیشهٔ دینی علی الاصول در همه ادیان و علیالخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمیگویم که تکلیف را باید فرو نهاد و یا امری بیمعنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا میکنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیفاندیش بودند و حکومتهای دینی میتوانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون همفکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حقمداری است در عمل تناقض پیدا میکند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمیتوانید بنا کنید، نه اینکه در تئوری نمیتوانید فکرش را بکنید، در عمل نمیتوانید آن را اجرایش کنید. به دلیل اینکه در عمل با آن در تناقض روبهرو میشوید.»
به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته است «شما با قدرت نمیتوانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت میتوانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمیتوانید ایمان بسازید. سکولاریسم
او سکولاریسم را به طور کلی به دو دسته تقسیم کرده است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آنها را تشریح کرده است:
سکولاریسم سیاسی یا حکومت فرادینی: سکولاریسم سیاسی یعنی انسان، نهاد دین را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقهها و مذاهب نگاهی یکسان داشته باشد و تکثر آنها را به رسمیت بشناسد و نسبت به همه آنها بیطرف باشد.[۵] وی سکولاریسم سیاسی را به معنای جدا کردن حکومت از دین میداند و نه جدا کردن دین از سیاست. به گفته او، اگرچه یک معنی سکولاریسم نفی دخالت روحانیت در امور تعریف میشود ولی این به معنی نفی دخالت دین نیست.[۹] با سکولاریسم سیاسی فرا دینی کسی هم که مومن است، خاطر جمع میشود که دین و ایمانش محفوظ خواهد ماند و حکومت به اعتقاد و عمل او تعرضی نخواهد کرد.[۵] وی معتقد است با آمدن دموکراسی و سکولاریسم سیاسی، به دین و به عمل دینداران لطمهای نخواهد خورد. از طرف دیگر با آمدن دینداران دموکرات، مشی سیاسی غیردینداران هم آسیبی نخواهد دید؛ یعنی همزیستی مسالمت آمیزی در سایه یک نظام دموکراتیک تحقق خواهد یافت.[۱۰]
سکولاریسم فلسفی: سکولاریسم دیگری داریم با نام سکولاریسم فلسفی که معادل با بی دینی و بی اعتقادی به دیانت است و نوعی ماتریالیسم(مادهگرایی) است. این نوع سکولاریسم با اندیشه دینی غیر قابل جمع است.»[۵]
سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مومنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند میتوانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهرهمند شوند.»[۵]
سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتیترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقا به معنای بیاعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین میکند آیندهٔ روشنتری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم میزند.
وی در مصاحبهای گفته است:
« مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می کند. یعنی تصور می کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.
سروش گفته است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچگونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بیطرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف میکند و میگوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بیطرف است.
او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزههای دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمیکند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی میدانست.[۱۲]
سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی میکند، سکولار مینامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور میداند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی میداند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی میکند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]
[ویرایش] مهدویت سیاسی
عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکیشدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده است:
نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیهگر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض میکند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین میدهد که امام غائب داراست. سروش درمورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی میدانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و نابترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنانکه همه میدانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک میدانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن میدیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد. و چنانکه گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از اینکه ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.
نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره میکند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده است. این تز درواقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در اینباره مینویسد:
« «[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستوجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب الامر مهدی داستانها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته است. و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت میانگاشتند و دولتشان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز مینمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمهیی یکسان دارند و از حلقومی واحد برمیخیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانهیی استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد. »
نظریه بیعملی سیاسی حجتیه (قبل از انقلاب): شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بیعملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومتهای پیش از ظهور «امام زمان» است. درطول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و قبل از انقلاب اسلامی هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ میشد. سروش در توصیف این دیدگاه مینویسد:
« شاید صحیحتر آن باشد که مهدویتگرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بیعمل و کنارهگیر بشماریم که با همه حکومتها میسازندو به معاش خود میپردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بیعملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد. »
نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر میشود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که: «انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمهاش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگترین عاملی که ستمدیدهها و استثمارشوندهها را نیرو و ایمان میبخشد. انتظار یک نوید و عامل خوشبینی تاریخی است.» سروش درباره رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت مینویسد:
« اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحهسازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار میآمد، اما دریغا که با مردمسالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهرهای و میوهای نمیداد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریهای سخت ضد دموکراتیک از کار در آمد. »
سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر میشود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریههای چپ آمیخته میشود و تبدیل به یک ایدئولوژی میشود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربهتر از ایدئولوژی» به طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا میداند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه میکند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را میدمد و موجب بستن باب تفکر میشود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا میکند و حکومت میکوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیتها از قانون محترمتر شمرده میشوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول میافتد و روی خوش به کثرتگرایی و پلورالیسم نشان داده نمیشود. به علاوه ایدئولوژیسازی از دین به مرزبندیهای غیر دموکراتیک خودی و غیر خودی و دشمنتراشی منجر میشود که میتواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.
عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته است:
« تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولا نمیتوان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ کس نمیتواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همانگونه که فیلسوفان قدیمی گفتهاند، قدرت مطلقه فساد مطلق میآورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت. لذا تئوری ولایت فقیه آیتالله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیر اخلاقی بود. »
او جمهوری اسلامی را تجربهای تلخ دانسته و گفته است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانهای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روحالله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح میکرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل میشود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیتالله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته میشود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا میکند، او را شایسته حاکمیت قرار میدهد. وی گفته است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته ایم که خود را وکیل الرعیا مینامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنانکه باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمیشود چرا که این موضوع چهرهای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مساله مشروعیت را یک امر بیرون دین میداند نه در درون دین.
سروش درباره نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتیای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساسا این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»
سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور میگوید
وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود میزند و همهٔ خانه آتش میگیرد. لذا اتفاقا در جامعهٔ چند فرقهای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.
همچنین وی گفته است آدمیان نمیتوانند مرکب قدرت را بیمهار رها کنند. در مقابل قدرت بیمهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار میشود. قدرت بیامان، به زیان همه است و نمیتوان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع براین باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقتخواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکانپذیر است.
او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد میآورد چه دینی باشد چه غیر دینی
حکومت دینی
سروش معتقد است که درباره تئوری حکومت دینی میتوان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراینباره گفته است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمیتواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمیتوانید ایمان و عشق بسازید و دوم اینکه اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده است، در حالی که روزگار ما روزگار حقمداری است. بشر جدید بشری است حقوقمدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلا بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشمها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسیها حول آن نوشته میشود در حالی که اندیشهٔ دینی علی الاصول در همه ادیان و علیالخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمیگویم که تکلیف را باید فرو نهاد و یا امری بیمعنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا میکنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیفاندیش بودند و حکومتهای دینی میتوانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون همفکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حقمداری است در عمل تناقض پیدا میکند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمیتوانید بنا کنید، نه اینکه در تئوری نمیتوانید فکرش را بکنید، در عمل نمیتوانید آن را اجرایش کنید. به دلیل اینکه در عمل با آن در تناقض روبهرو میشوید.»
به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته است «شما با قدرت نمیتوانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت میتوانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمیتوانید ایمان بسازید. سکولاریسم
او سکولاریسم را به طور کلی به دو دسته تقسیم کرده است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آنها را تشریح کرده است:
سکولاریسم سیاسی یا حکومت فرادینی: سکولاریسم سیاسی یعنی انسان، نهاد دین را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقهها و مذاهب نگاهی یکسان داشته باشد و تکثر آنها را به رسمیت بشناسد و نسبت به همه آنها بیطرف باشد.[۵] وی سکولاریسم سیاسی را به معنای جدا کردن حکومت از دین میداند و نه جدا کردن دین از سیاست. به گفته او، اگرچه یک معنی سکولاریسم نفی دخالت روحانیت در امور تعریف میشود ولی این به معنی نفی دخالت دین نیست.[۹] با سکولاریسم سیاسی فرا دینی کسی هم که مومن است، خاطر جمع میشود که دین و ایمانش محفوظ خواهد ماند و حکومت به اعتقاد و عمل او تعرضی نخواهد کرد.[۵] وی معتقد است با آمدن دموکراسی و سکولاریسم سیاسی، به دین و به عمل دینداران لطمهای نخواهد خورد. از طرف دیگر با آمدن دینداران دموکرات، مشی سیاسی غیردینداران هم آسیبی نخواهد دید؛ یعنی همزیستی مسالمت آمیزی در سایه یک نظام دموکراتیک تحقق خواهد یافت.[۱۰]
سکولاریسم فلسفی: سکولاریسم دیگری داریم با نام سکولاریسم فلسفی که معادل با بی دینی و بی اعتقادی به دیانت است و نوعی ماتریالیسم(مادهگرایی) است. این نوع سکولاریسم با اندیشه دینی غیر قابل جمع است.»[۵]
سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مومنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند میتوانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهرهمند شوند.»[۵]
سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتیترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقا به معنای بیاعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین میکند آیندهٔ روشنتری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم میزند.
وی در مصاحبهای گفته است:
« مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می کند. یعنی تصور می کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.
سروش گفته است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچگونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بیطرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف میکند و میگوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بیطرف است.
او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزههای دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمیکند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی میدانست.[۱۲]
سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی میکند، سکولار مینامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور میداند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی میداند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی میکند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]
[ویرایش] مهدویت سیاسی
عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکیشدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده است:
نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیهگر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض میکند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین میدهد که امام غائب داراست. سروش درمورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی میدانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و نابترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنانکه همه میدانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک میدانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن میدیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد. و چنانکه گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از اینکه ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.
نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره میکند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده است. این تز درواقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در اینباره مینویسد:
« «[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستوجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب الامر مهدی داستانها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته است. و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت میانگاشتند و دولتشان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز مینمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمهیی یکسان دارند و از حلقومی واحد برمیخیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانهیی استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد. »
نظریه بیعملی سیاسی حجتیه (قبل از انقلاب): شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بیعملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومتهای پیش از ظهور «امام زمان» است. درطول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و قبل از انقلاب اسلامی هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ میشد. سروش در توصیف این دیدگاه مینویسد:
« شاید صحیحتر آن باشد که مهدویتگرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بیعمل و کنارهگیر بشماریم که با همه حکومتها میسازندو به معاش خود میپردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بیعملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد. »
نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر میشود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که: «انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمهاش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگترین عاملی که ستمدیدهها و استثمارشوندهها را نیرو و ایمان میبخشد. انتظار یک نوید و عامل خوشبینی تاریخی است.» سروش درباره رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت مینویسد:
« اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحهسازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار میآمد، اما دریغا که با مردمسالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهرهای و میوهای نمیداد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریهای سخت ضد دموکراتیک از کار در آمد. »
سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر میشود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریههای چپ آمیخته میشود و تبدیل به یک ایدئولوژی میشود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربهتر از ایدئولوژی» به طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا میداند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه میکند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را میدمد و موجب بستن باب تفکر میشود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا میکند و حکومت میکوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیتها از قانون محترمتر شمرده میشوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول میافتد و روی خوش به کثرتگرایی و پلورالیسم نشان داده نمیشود. به علاوه ایدئولوژیسازی از دین به مرزبندیهای غیر دموکراتیک خودی و غیر خودی و دشمنتراشی منجر میشود که میتواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.
Koorosh- Sabzandish- کاربر ویژه
- Posts : 48
امتیازها : 147
تشکرها : 3
Join date : 2010-07-25
انجمن اسلامی :: گوناگون :: دین و اندیشه
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
الأحد مارس 06, 2011 9:44 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» خاطرات پروانه فروهر از روز درگذشت دکتر مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵
السبت مارس 05, 2011 4:12 pm من طرف 2 Khordad
» پيشتازان انديشه دموكراسي(1)
الجمعة ديسمبر 31, 2010 5:09 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» !هرگز نخواب دکتر
الجمعة ديسمبر 31, 2010 5:03 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» ...در این کشور همە خواب می بینند
الثلاثاء ديسمبر 28, 2010 12:35 pm من طرف Mohajer
» از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید
الثلاثاء ديسمبر 28, 2010 6:31 am من طرف Sahelamvaj
» متن کامل شعر "مرغ سحر ناله سر مکن"_همای مستان
السبت ديسمبر 18, 2010 6:54 pm من طرف Artmis
» تو و خداوند
السبت ديسمبر 18, 2010 6:12 pm من طرف Artmis
» دکتر عبدالعلی گویا
السبت ديسمبر 18, 2010 11:08 am من طرف 2 Khordad
» آه ای یاران بفریادم رسید
الجمعة ديسمبر 17, 2010 9:30 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» چرا جلال طالباني حكم اعدام «صدام» را امضا نكرد؟
الجمعة ديسمبر 17, 2010 6:21 pm من طرف Rahesabz
» درس بابا از آقای پور عباس
الجمعة ديسمبر 17, 2010 12:49 pm من طرف Sahelamvaj
» ... قصه محلّل و
الخميس ديسمبر 16, 2010 7:32 pm من طرف Sahelamvaj
» ...روزهای محرم
الخميس ديسمبر 16, 2010 7:24 pm من طرف 2 Khordad
» دنیا بهخاطر رفتاری که با وزیر خود میکنیم، به ما میخندد
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 4:51 pm من طرف Admin
» نیمه انسان و نیمه گرگ
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 8:07 am من طرف Koorosh- Sabzandish
» جنگ اراده ها را ما برده ایم و خواهیم برد
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 7:45 am من طرف Koorosh- Sabzandish
» تعریف فقر از دکتر علی شریعتی
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 5:32 am من طرف Sahelamvaj
» چه کسی باور میکند اینان دوستداران انقلاب هستند؟
الإثنين ديسمبر 13, 2010 4:47 pm من طرف 2 Khordad
» ای خدای کعبه - دکتر علی شریعتی
الإثنين ديسمبر 13, 2010 12:41 pm من طرف Artmis