...در این کشور همە خواب می بینند

آنتونیو خواب می بیند زمینی کە بر آن زندگی می کند، حقیقتا متعلق بە خود اوست، خواب می بیند که مزدش عادلانە پرداخت می شود، خواب می بیند مدرسەای هست برای درمان جهالت و دارویی برای ترساندن مرگ، خواب می بیند کە خانەاش دلگشاست و سفره اش رنگین، خواب می بیند کشورش آزاد است و مردم حق انتخاب کردن و انتخاب شدن دارند؛ خواب می بیند با خودش و دنیا در صلح و صفا بە سر می برد؛ خواب می بیند کە برای تحقق این رویا مبارزە کند؛ خواب می بیند کە باید مرگ وجود داشتە باشد، تا زندگی باشد. او خواب می بیند و بیدار می شود...حال می داند کە چە باید کرد، بە زنش می نگرد کە چمباتمە زدە، آتش اجاق را برپا می کند، بە کودک گریانش گوش می سپارد، بە مشرق درود می فرستد کە خورشید از آن فراز می یابد و لبخند روی داس خود را تیز می کند. بادی وزیدن می گیرد، همە چیز عوض می شود، او برخواستە و می رود تا دیگران را ببیند، بە او الهام می شود کە خواب او را کسان دیگری نیز دیدەاند و او می رود تا آنها را بیابد.

حاکم خواب می بیند کە کشورش با طوفانی سهمناک بە حرکت در می آید و همە چیز بر او می شورد؛ خواب می بیند آنچە را کە بە سرقت بردە است از او پس می گیرند؛ خواب می بیند کە خانەاش ویران شدە است؛ خواب می بیند و خوابش نمی برد.او بە سراغ دیگرانش میرود، آنان هم می گویند همان خواب را می بینند. حاکم آرام نمی گیرد، سراغ پزشکانش می رود و تشخیص شوم آنان این است کە او بە سحری بی مثال گرفتار آمدە است، و بدتر از همه آنکە تنها با خون می تواند از این افسون رهایی یابد.حاکم دستور قتل زندانیان را صادر می کند و فرمان می دهد زندان ها و پادگان های بیشتری بسازند.و خواب همچنان بیدارش نگاه می دارد.

در این کشور همە خواب می بینند، دیگر هنگام بیدار شدن فرا رسیدە است



فرماندەی دوم شورشی: مارکوس/ فرماندەی ارتش آزادیبخش نئوزاپاتیستا