أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
Rahesabz | ||||
Admin | ||||
Artmis | ||||
Koorosh- Sabzandish | ||||
2 Khordad | ||||
Masume | ||||
Mohajer | ||||
Azad | ||||
Sahelamvaj | ||||
ulduz21 |
المواضيع الأخيرة
ورود
اگزیستانسیالیسم
انجمن اسلامی :: گوناگون :: دین و اندیشه
صفحه 1 از 1
اگزیستانسیالیسم
اگزیستانسیالیسم (Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز نسبیتگرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانهاست که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.
اگزیستانسیالیسم از واژه اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته میشود. سورن کییرکگارد را نخستین اگزیستانسیالیست مینامند، میان «اگزیستانسیالیسم بیخدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شدهترین اگزیستانسیالیستهای مسیحی میتوان از سورن کییرکگارد ، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریان تازهای به راه افتاد که میتوان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه میتوان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویان را نام برد.
تاریخچه
اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کییرکگارد، فیلسوفان قرن نوزدهمی، بطور واضح مطرح شد، هر چند که در قرنهای پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (پوچ گرا) را تحت تاثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایشات مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است ( تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیستهایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیستهایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ)، و الزاماً همهٔ آنها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر میرسد واژهٔ اگزیستانسیالیسم توسط فیلسوف فرانسوی، گابریل مارسل در میانهٔ دههٔ ۱۹۴۰ بکار گرفته شد و توسط ژان پل سارتر، کسی که در۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقالهای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد، اقتباس شد. مقالهٔ او با ناماگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود، و در معنای خاص آن وجود آدمی، موضوع اصلی فلسفهٔ آنها بودهاست نسبت داده میشد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دههٔ ۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دههٔ ۱۹۳۰ فلسفهٔ خود را فلسفهٔ هستی نامید. هر دوی آنها تحت تاثیر فیلسوف دانمارکی، سورن کییرکگارد، بودند. برای کییرکگارد، بحران وجود آدمی دغدغهٔ اصلی بود. او را به عنوان اولین اگزیتانسیالیست میشناسند؛ در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد.هم چنین در گذشته، نویسندگان دیگری صراحتاً مضامین اگزیستانسیالیستی را از خلال تاریخ فلسفه و ادبیات مطرح نمودند. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دههها، زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد، اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشتهها و تفکرات که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته بودند،عبارتند از: • تعالیم بودا • اعترافاتِ سنت آگوستین • عرفان برترِ ملاصدرا • هملتِ ویلیام شکسپیر
قرن نوزدهم
به سال ۱۸۳۵ سورن کییرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامهای به دوستش پیتر ویلهلم لوند نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح میدهد:
آنچه که در فکرم برایم نامشخص مینماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه میخواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش میتوانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم. ... مسلماً انکار نمیکنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی میتواند فراتر از باقی انسانها عمل کند را، درک میکنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است.[۲] تفکرات ابتدایی کییرکگارد در نوشتههای پربار فلسفی و الهیات او رسمی میشوند، و بسیاری از آنها پایههای اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را شکل میبخشند.
کییرکگارد و نیچه
سورن کییرکگارد و فردریش نیچه دو تن از فلاسفهای هستند که به عنوان بنیان گذاران جنبش اگزیستانسیالیسم شناخته میشوند، اگر چه هیچ کدام از آنها اصطلاح "اگزیستانسیالیسم" را بکار نبردند و مشخص نیست که آنها اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را میپذیرفتند یا نه. تمرکز آنها بیش از حقایق اُبژکتیو ریاضیات و علوم، بر تجربیات سوبژکتیو آدمی قرار داشت. از نظر آنها حقایق ریاضیات و علوم از درک تجربیات آدمی بسیار فاصله دارند. همانند پاسکال، آنها به جدال خاموش مردم با بی محتواییِ آشکار زندگی و سرگرم ساختن خویشتن برای فرار از روزمرگی علاقه مند بودند. برخلاف پاسکال، نیچه و کییرکگارد نقش تصمیم گیری آزاد، مخصوصاً تصمیماتی که مربوط به ارزشها و عقاید اساسی میشوند، و اینکه چگونه چنین تصمیماتی ذات و هویت تصمیم گیرنده را تغییر میدهند، را در نظر گرفتند. جنگجوی ایمان کییرکگارد و ابر مرد نیچه نمونههایی از کسانی هستند که ماهیت وجودشان را تعریف میکنند؛ این شخصیتهای خیالی ارزشهای خود را خلق میکنند . کییرکگارد و نیچه هم چنین از پیشروان جنبشهای فکری دیگر مانند پست مدرنیسم، نهیلیسم و رشتههای متعدد روانشناسی بودند.
داستایوسکی و کافکا
دو تن از اولین نویسندگان ادبی که در اگزیستانسیالیسم مهم هستند، فرانتس کافکا نویسندهٔ اهل چک و فئودور داستایوسکی روس بودند. یادداشتهای زیرزمینی اثر داستایوسکی داستان مردی را شرح میدهد که نمیتواند در جامعهٔ خویش قرار بگیرد و از هویتی که برای خودش ساختهاست، ناراضیست. بسیاری از رمانهای داستایوسکی، مانند جنایت و مکافات، مفاهیمی در قالب فلسفه ی اگزیستانسیالیسم ارائه میکنند و خطوط داستان از اگزیستانسیالیسم غیردینی ملهم هستند: برای مثال در جنایت و مکافات، کسی شخصیت اصلی داستان یعنی راسکلنیکف را میبیند که بحران وجودی ای را از سر میگذراند و به سوی جهان بینی مسیحیت ارتدکس متمایل میشود که این جهان بینی نزدیک به دیدیست که داستایوسکی میخواهد از آن دفاع کند. کافکا در مشهورترین داستان کوتاه خویش، مسخ، و در رمان اصلی خود، محاکمه، غالباً شخصیتهای سورئال و نامأنوسی خلق کردهاست که با یأس و پوچی دست به گریبانند. در مقالهٔ فلسفیِ افسانهٔ سیزیف، آلبر کامو، اگزیستانسیالیست و پوچ انگار فرانسوی، آثار کافکا را پوچ در بنیان توصیف میکند؛ هم چنین او حال را آنطور که اگزیستانسیالیستهای مذهبی چون کییرکگارد و چستف فریاد بی امان امید میخواندند، نمیداند.[۳]
اوایل قرن بیستم
در دهههای اولیهٔ قرن بیستم، تعدادی از نویسندگان و فیلسوفان به عقاید اگزیستانسیالیستی پرداختند. تنها چیزی که فرق کرد، نامی بود که برای تفکرات خویش انتخاب می کردند. میگل د اونامونو فیلسوف اسپانیایی در کتاب حس غم انگیز زندگی، چاپ 1913، زندگی " گوشت و استخوان" را جدا از خردگرایی محض می داند. اونامونو فلسفهٔ سیستماتیک را رد میکند و به تلاش فردی برای ایمان، معتقد است. آثار او همواره حسی تراژیک و حتی پوچ، ناشی از ذات تلاش، که نمادی از علاقهٔ او به دون کیشوت، کاراکتر خیالی سروانتس است؛ دارند. اونامونو نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و هم چنین استاد فلسفهٔ دانشگاه سالامانکا بود. داستان کوتاه " حضرت مانوئل خوب شهید" او، که دربارهٔ سردرگمی یک کشیش در ایمان به جاودانگی است، در زمرهٔ بهترین داستانهای اگزیستانسیالیستی است. دیگر متفکر اسپانیایی، ارتگا یگست، در سال 1914 با نوشتن جملهٔ زیر تأکید کرد که وجود آدمی باید همیشه برای هر انسان و تحت پیشامدهای پیوستهٔ زندگی اش تعریف شود: "من خودم و آنچه برایم پیش آمده هستم". سارتر نیز به مانند وی اعتقاد داشت وجود آدمی موضوعی مطلق نیست و همیشه تابع شرایط است. چستف و نیکلای بردیایف دو متفکر روسی/لهستانی تبار هستند که به عنوان متفکرین اگزیستانسیالیست، پس از انقلاب و طی تبعید در پاریس شهرت یافتند. چستف در خانواده ای اکراینی/یهودی در کیف متولد شد و در کتاب خود، همه چیز ممکن است (منتشر شده در سال 1905)، انتقادات تندی از عقل گرایی و اسلوب بندی در فلسفه ایراد کرد. بردیائف نیز در کیف متولد شد اما پیشینه اش به کلیسای ارتدکس شرقی برمی گشت. او فرقی اساسی میان دنیای روح و دنیای هرروزهٔ علمی قائل بود. در نظر بردیائف، آزادی انسان، ریشه در حوزهٔ روح دارد؛ حوزه ای که به علت و معلولهای نظریات علمی وابسته نیست. انسانی که در دنیای علمی نگر زندگی می کند، از حقیقت آزادی روح بیگانه می شود. انسان نباید نسبت به طبیعت فیزیکی اش تفسیر شود، بلکه باید او را به عنوان تصویری از خداوند به مثابه بنیانگذار عمل آزاد و خلاقانه دانست. سرنوشت انسان اثر مهم اوست که به مضامینی این چنینی پرداخته و در سال 1931 منتشر شده است. مدت ها پیش از اینکه گابریل مارسل، اصطلاح اگزیستانسیالیم را ابداع کند، مفاهیم مهم اگزیستانسیالیسم را به مخاطبان فرانسوی اش در مقاله ی "وجود و اُبژکتیویتی*" (1925) و مجله ی متافیزیک (1927)، معرفی نمود. به عنوان نمایشنامه نویس و فیلسوف، مارسل مبدأ فلسفه ی خویش را حالتی از خودبیگانگی متافیزیکی قرار می دهد: جستجوی انسان برای یافتن هماهنگی در زندگی گذرا. هماهنگی از دید مارسل باید از کنکاش در "واکنش ثانویه" که از جهان توصیفی "دیالَكتیک"دارد، و با "حیرت و سرگشتگی"* به آن می نگرد و گستره ی آن تنها به دانستن در مورد انسان ها و خداوند محدود نمی شود؛ بلکه "حضور" آنها را در نظر می گیرد، به دست می آید.* این حضور بیانگر چیزی فراتر از صرفاً در جایی بودن است (آنطور که ممکن است چیزی در حضور چیز دیگری باشد)؛ در نظر وی حضور اشاره به "بی شمار" امكان، و اراده به قرار گرفتن در معرض دیگری است. [۴]
بعد از جنگ جهانی دوم
در پی جنگ جهانی دوم، اگزیستانسیالیسم بدل به جنبش فلسفی و فرهنگی مشهور و قابل توجهی گردید؛ به ويژه در بین مخاطبین عامه ی دو نویسنده ی فرانسوی: سارتر و کامو، که مقالات تئوری آنها همچون رمان های پرفروش، نمایشنامه ها و مجلات پرطرفدارشان در بین مخاطبین جایگاه مهمی پیدا کرده بود. در همین سال ها کتاب هستی و زمان هایدگر در خارج از آلمان به شهرت رسید. سارتر در رمان تهوع (1938)، مجموعه داستان کوتاه "دیوار" (1939)، مفاهیم اگزیستانسیالیسم را دستمایه قرار داد و در هستی و نیستی (1943) اصول فلسفه ی خویش را بیان نمود. اما دو سال بعد از آزادی پاریس از اشغال نیروهای آلمانی او و هم قطاران نزدیکش ( کامو، سیمون دوبوار، موریس مرلوپُنتی و ...- به عنوان پرچم داران جنبشی که اگزیستانسیالیسم خوانده می شد؛ شهرت جهانی یافتند. در برهه ی زمانی بسیار کوتاهی، کامو و سارتر بطور خاص، به رهبران روشنفکران فرانسه ی پس از جنگ بدل گشتند و با پایان سال 1945 شهرتی فراگیر در بین مخاطبین بدست آوردند. کامو ویراستار روزنامه ی بسیار محبوب دست چپی ( مقاومت فرانسه ی سابق)، "کُمبت" بود؛ سارتر مجله ی چپ خود را با نام "لُتامپ مدرن" راه انداخت و دو هفته بعد سخنراني پر سر و صدا در باب اگزیستانسیالیسم و اومانیسم در ملاقات های فشرده ی "کلاب متنو" ایراد نمود. دوبوار در جایی می نویسد: " هفته ای نبود که روزنامه ها در مورد ما بحث نکنند"؛ اگزیستانسیالیسم "اولین پیام آور شوق پس از جنگ" شده بود. تا پایان سال 1947، نمایشنامه ها و رمان های قدیمی کامو تجدید چاپ شده بودند، نمایشنامه ی جدید وی کالیگولا اجرا شده بود، و رمانطاعون سارتر منتشر شد. دو رمان اول از سه گانه ی "راه آزادی" سارتر و "خون و دیگران" دوبوار پدیدار شده بودند. آثار سارتر و کامو هم چنین به زبان های دیگر نیز ترجمه گشتند. اگزیستانسیالیست های پاریسی شهرت جهانی پیدا کرده بودند. سارتر در سال 1930 به آلمان سفر کرد تا نزد ادموند هوسرل و مارتین هایدگر به مطالعه ی پدیدارشناسی بپردازد و در مقاله ی اصلی اش هستی و نیستی ، نقدهایی بر آثار آنها نگاشت. افکار هایدگر از طریق استفاده ی الکساندر کُجوه، در مجموعه سخنرانی های وی در پاریس در دهه ی 1930، حول شرح عقاید هگل، برای حلقه های فلسفی فرانسه به موضوعی آشنا تبدیل شده بود. سخنرای او بسیار تاثیرگذار بود و در میان جمعیت نه تنها سارتر و مرلوپُنتی، بلکه ریمون کنو، آندره برتون، ژرژ باتای، لوئی آلتوسر و ژاک لاکان حضور داشتند. گزیده ای از هستی و زمان هایدگر به فرانسوی در سال 1938 منتشر شد و به مرور زمان مقالات وی به مجلات فلسفی فرانسوی راه پیدا کردند.
مفهوم
فیلسوفان اگزیستانسیالیست هستی انسان را به عنوان گونهای متمایز از هستی دیگر هستندگان مورد دقت قرار میدهند و با دقت به این تمایز هستی انسان را وجود یا EXISTENSEمی خوانند.آنها میکوشند تا نشان بدهند که چه تفاوتی میان وجود یا بودن انسان در این دنیا با سایر شکلهای هستی یافتنی است.در اینجا به این کوششها میپردازیم:[۵] ((هر ماهیت تازه به خودی خود ارزشمند است.))این گزارهای است که مکتب اصالت وجود در باز تعریف مفهوم ارزش ارائه میدهد.به گونهای که بر همین اساس در ادامهٔ عبارت فلسفی (( من میاندیشم پس هستم.))[۶]دکارت آلبر کامو میگوید ((من طغیان میکنم پس هستم.))[۷]این عبارت علاوه بر پزیرش نخستین گزارهٔ این مقاله معنایی هم در خود دارد وآن اینکه همانند گذشتگان زیستن برابر با غیر اصیل زیستن است.[۸]که در ادامه به تبیین مفهوم اصالت میپردازیم. حال سراغ اصالت وجودی انسان میرویم و آن تازه بودن است.هر انسانی که پا به عرصهٔ جهان میگزارد دارای ویژگیهای ژنتیکی خاص و پیرامون منحصر به فرد و ...است که در نتیجه این عوامل دارای شخصیت(آگاهی ) منحصر به فرد میباشد . پس به خودی خود ارزشمند است.در این جا اشاره به تقدم وجود انسان بر ماهیتش و در حوزه اخلاق ارزش انسان را از عملکردش جدا کردهایم. در اینجاست که ژان پل سارتر مینویسد ((تمامی یک انسان از تمامی انسانها ساخته شده و برابر همهٔ آنها ارزش دارد و ارزش هر یک از آن همه با او برابر است.))[۹] و اکنون باید پاسخ این پرسش هم داده شود که یک گربه هم وقتی به دنیا میآید منحصر به فرد است پس چرا اصالت وجود گربه را مورد اهمیت قرار نمیدهیم؟ در پاسخ این پرسش یک بار باید به پروژهٔ دکارتی وبار دیگر به روانکاوی وجودی برنتانورجوع كنيم. دکارت بر این باور بود که توانایی انسان در گزینش بدیلهای مختلف به معنای آفرینندگی انسان است.این آفرینش یعنی پدید آوردن ویا پی بردن به چیزی تازه که دارای ارزش والایی است. [۱۰] از سوی دیگر برنتانو در روانکاوی وجودی به این نتیجه میرسد که آگاهی گربه همیشه از ابژههای بیرونی است ولی آگاهی ]]انسان [[علاوه بر ابژههای بیرونی بر خود نیز آگاه است که این آگاهی باعث تمایز آن از سایر موجودات میشود.[۱۱]
اصول
میتوانیم چهار مفهوم بنیادین را در اگزیستانسیالیسم برجسته کنیم : امکان ناضرور یا تصادفی بودن هستی، آزادی ،مسوؤلیت و اصالت . انسان دارای ماهیت پیشینی نیست که به فرض خدا یا طبیعت آن را ساخته باشند انسان هم چون هر هستندهای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را میسازد و آزادانه میان گزینههای ممکن برمی گزیند. مسوؤل گزینشهای خویش است و باید بتواند آن چه را که خود درست میداند بسازد.(ونه این که بنا به سرمشق همگان رفتار کند.) و در این صورت کاری اصیل انجام دادهاست. طرح ای نکتهها توسط سارتر از نگرشی هستی شناسانه آغاز شد که خودش آن راهستیشناسی پدیدار شناسانه نامید. ودر اصل استوار بود بر دستاورد فلسفی هایدگر.[۱۲]
امکان ناضرور
گفتن این که چیزی هست این پرسش را پیش میآورد که آیا آن چیز بنا به دلیلی خاص برای مثال بنا به ماهیت خودش هست یا نه .[۱۳] پاسخ مکتب اگزیستانسیالیسم از دید سارتر در متنی ادبی یعنی از طریق ذهن آنتوان روکانتن شخصیت مرکزی رمان تهوع بیان میشود(( آن لحظه فوق العاده بود.من آنجا بودم.بی حرکت و منجمد. غرقدر جذبهای هراس آور . ولی درست در قلب این جذبه چیزی تازه ظاهر شد. تهوع را درک کردم.دارنده اش بودم.راست اش کشف ام راهنوز برای خودم تعریف نکرده بودم.اما به گمان ام حالا دیگر بریم آسان تر است که آن را در قالب واژهها بیان کنم.امر اساسی ممکن ناضرور است. میخواهم بگویم که بنا به تعریف و جود یک ضرورت نیست.وجود خیلی ساده یعنی آن جا بودن. موجودات آشکار میشوند میگذارند تا ما با آنها برخورد کنیم اما هرگز نمیتوانیم آنها را استنتاج کنیم.به گمان ام آدمهایی هم هستند که این نکته رادرک کردهاند.فقط آنها کوشیدهاند تا براین ممکن ناضرور از طریق ابداع یک وجود ضروری که علت اش هم در خود آن فرض میشود چیره شدند. پس هیچ هستی ضروری ای نمیتوند وجود را توضیح دهد.ممکن ناضرور یک جنبهٔ درو غین یا یم نمود که بشود آن را کنار زد نیست.امر مطلق است و در نتیجه یک امر بدون علت تام است. همه چیز بدون علت هستند.این باغ،این شهر و خود من.))[۱۴]
آزادی
انسان طرح اندازی میکند. در هر لحظه نا گریز است که با گزینش از میان مجموع بدیلهای پیش روی اش به سوی آینده پیش برود.انسان راهی جز این گزینشها ندارد و محکوم به آزادی است .[۱۵]یگانه حالتی که ما آزاد نیستیم این است که آزاد باشیم که آزاد نباشیم.[۱۶] واقعیت انسانی وجود ندارد مگر در آزادی .در مکتب اصالت وجودی آزادی یعنی امکان برگزیدن .از دید سارتر ((ما گزینش هستیم.))وجود داشتن برگزیدن است. هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طور کامل نا ممکن کند.بی شک و ضعیتهایی از شمار و تنوع گزینهها میکاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمیبرند.من حتی در زندان و اردوگاه نیز به طور کامل از امکان گزینش بی بهره نمیشوم.می توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت بکنم یا نه با زندان بانان و شکنجه گران هم راهی کنم یا نه پس از آزادی فرانسه سارتر نوشت که فرانسویان هیچ گاه چنان آزاد نبودهاند که در جریان اشغال حکومت استبدادی ویشی و جنبش مقاومت.زیرا با گزینش بدیلهایی چون پیوستن به جنبش مقاومت مدارا سکوت ویا هم کاری با اشغال گران آزاد بودند. این آزادی به معنای دقیق واژه خود را به آنها تحمیل میکرد.هیچ کس نمیتوانست در این مورد تصمیم نگیرد و هر روزه این انتخاب که باید آزادانه شکل میگرفت پیش روی فرانسویها قرار داشت.در نتیجه آنها مدام از آزادی خود با خبر بودند و آن را میآزمودند.در مردههای بی کفن ودفن زندانیان شکنجه دیده در آستانهٔ مرگ از آزادی خود سخن میگویند.آنها متوجه میشوند که حتی در شب اعدام نیز آزادند. گرچه این موضوع دانسته میشود که انسان نمیتواند برخی از بدیلهای توانمند رابرگزیند. واضح است که موانع فراوانی در برابر آزادی فرد قرار دارند. و وقتی از آزادی به عنوان زمینهٔ کنشهای انسان یاد میشودنمی توان گفت که من آزادم کاری کنم که در مبنای شمارش اعشاری جمع دو به اضافهٔ دو بشود پنج. آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است.به راستی آزادی ناشی از محدودیت است.زیرا انسان به دلیل محدودیتهای اش طرح میافکندو نا چار میشود که در آزادی گزینهای را بر گزیند. منظور از آزادی در اینجا این است که وقتی آزادی زمینهٔ کنشهای من دانسته شود بطلان هر گونه هدف که از پیش برای کنشهای من تعیین شده باشد نمایان میشود.من میتوانم خود را بنا به هدفی که بر میگزینم سامان دهم یا به اصطلاح بسازم .می توانم معنای زندگی خود را خودم بسازم. هم راه با آن من دنیایی را میسازم و به آن معنا میدهم که خودم بر زمینهٔ آن به سر میبرم.[۱۷]
وضعیت
مبحث آزادی به خوبی فهمیده نمیشود مگر این که برداشت اصالت وجود از مفهوم وضعیت دانسته شود.انسان مدام در وضعیتهای گوناگون قرار میگیرد.پرتاب شدن به دنیا یک وضعیت بنیادین است.اماوضعیتهای به ظاهر کم اهمیت تری هم مدام در زندگی هرروزه پدید میآیند.نخست به وضعیتهای بنیادین بپردازیم.انسان از وضعیت انسانی خویش جداناشدنی است.وضعیت انسانی باچند محکومیت هم راه است.من محکوم شدهام که به دنیا بیایم.بودن من یعنی این که به این این جهان پرتاب شدهام.محکوم شدم در وضعیتی خاص(به عنوان مرد یا زن در طبقهای نژادی ملتی شرایط و امکانات آموزشی بهداشتی و غیره)به دنیا بیایم.محکوم ام که در کنار دیگران زندگی کنم و هم راه با آنان کار کنم.سرانجام محکوم ام که بمیرم.در مورد این وضعیتهای بنیادین من چندان آزادانه عمل نمیکنم.دست کم میشود گفت دایرهٔ آزادی من در این مورد کوچک ومحدود است.اگر خودکشی کنم فقط زمان مرگرا جلو انداختم اما مرگ هم چنان گریز ناپذیربه معنای پایان زندگی من مطرح خواهد بود.اگر از کشور زادگاه خود به جایی دیگر مهاجرت کنم وضعیت تعیین شده در زمان تولدم را تغییر دادهام اما هم چنان باید در وضعیت تعیین شدهٔ تازهای با دیگران زندگی و هم کاری کنم.نمی شود فرض کرد که شخصی به طور کامل از وضعیت خویش جدا شود.ممکن است که تهیدستی ثروت مند شود مردی با عمل جراحی زن شود یا یک زندانی آزاد شود.اما اینان همیشه ثروت مندی که روزی فقیر بوده زنی که زمانی مرد بوده فرد آزادی که مدتی زندانی بوده باقی خواهند ماند.مجموعهٔ وضعیتهای من جهان من است و من به این معنا در جهان بودن ام . آن کسی که من از خودم میسازم به گونهای جداناشدنی به طرحها محیط کار و در یک کلام به وضعیتهای من وگزینشهای ام در این وضعیتها وابستهاست.همهٔ وضعیتها در(( وضعیت وضعیتها))یعنی ((در جهان بودن))جای دارند.[۱۸]
مسوولیت
آزادی وضعیتی آرام و راحت برای انسان فراهم نمیآورد.دلهرهٔ گزینش درست پیوسته در ما زندهاست.مسوولیت این را که آیا آن جه برگزیدهایم برای خودمان نزدیکانمان پیشبرد نقشهها و عقایدمان بهترین انتخاب ممکن بوده یا نه همواره حس میکنیم .تا وقتی زندهایم با آن روبه روییم و راحت وآسوده نخواهیم بود.گزینش هرگزآسان نیست.[۱۹]اگر واقعیت داشته باشد که وجود انسان مقدم بر ماهیت او است انسان مسوول آن کسی است که هست.منظور این نیست که انسان مسوول فردیت خاص خود است بل مسوول تمامی انسان هاست.[۲۰] مسوولیت در فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم هم راه آزادی است.گفتن این که هر فرد مسوول گزینشهای خویش است که در آنها وبا آنها آزادی خویش را به کار برده یا آزموده به این معناست که فرد مسوول کنشهای خود است. متعهد به گزینش خود بودن یعنی آنها را کنشهایی درست شناختن.به نظر سارتر درست دانستن گزینش باید خارج از گسترهٔ نسبی باوری معنا بدهد.او میگوید که هرشخص باید بتواند در مورد کزینشهای اش به دیگران توضیح بدهد و پاسخ گوی آنها باشد. به معنای مسوولیت با Responsabilite لفظ فرانسوی به معنای پاسخ هم ریشهاند و هر دو به response درلاتین باز میگردند. respodere همان طور لفظ عربی و فارسی مسوول به معنای کسی است که از او سوال میکنند و باید جواب بدهد و مصدر جعلی و اسم کصدر مسوولیت نیز از مصدر سوال آمدهاست. هایدگر مسوول گزینش خود بود که عضو حزب نازی شد و در برابر کشتار یهودیان در اردوگاههای مرگ و آدم سوزی خاموش ماند.سارتر مسوول سکوت چند ساله اش در برابر وجود اردوگاههای کاراجباری درکشورهایی بود که خود را سوسیالیست میخواندند.هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شدهایم.[۲۱]
دلهره
وقتی ما میگوییم که انسان بر میگزیند،می خواهیم بگوییم که هرکس از میان ما بر میگزیند،هم چنین میگوییم که هر کس با گزینش خود تمامی انسانها را بر میگزیند.هر یک از کنشهای ما در آفرنش آن کسی که میخواهیم باشیم در همان حال تصویری از انسان چنان که به گمان ما باید باشد،می سازد.گزینش این یا آن شدن تایید ارزشی است که ما بر میگزینیم. این سان مسوولیت ما بسیار بزرگتر از آن است که فکر میکنیم.زیرا مسوولیت من همهٔ انسانیت را ملتزم میکند.به این ترتیب من مسوول خودم و همگان هستم.من تصویری خاص از انسان میسازم که خودم آن را بر گزیدام.من با گزینش خودم همه را بر گزیدهام.[۲۲]
باور نادرست
آزادی چنان با مسوولیت ،تعهد و دلهره هم راه است که بیش تر مردم از آشنایی با آزادی خود،یا استفاده از آن،سرپیچی میکنند.این دیدگاه سارتری از جمله مباحثی است که نزد ما به عنوان ((فرار از آزادی ))مشهور شدهاند.بیش تر افرادچون میدانند که باید مسوولیت گزینش آزادانهٔ خود را بپذیرند ترجیح میدهند که به آغوش کسی که به جای آنها بر میگزیند،تصمیم میگیرد،نیرویی مقتدر و نظارت ناپذیر،مستبدی پدر سالار پناه ببرند که هر چه هم به آنها زور بگوید دست کم این مزیت رادارد که شر گزینش آزادانه را از سر آنها کم میکند.سارتر در دفترهایی برای اخلاق نوشته که افراد بردگی را میپسندند و اجازه میدهند تا با آنها هم چون شیی رفتار شود. مثال خوبی که در این مورد میتوان آورد باور بیش تر مردم به نظریهٔ توطئه است.بیش تر مردم ترجیح میدهند که فکر کنند کسانی تمامی قدرتها را در چنگ خود دارند،و دربارهٔ سرنوشت بقیه تصمیم میگیرند.به این ترتیب امکان تصمیم گیری یا گزینش آزادانهای برای چنین مردمی باقی نمیماند.[۲۳]
اصالت
سارتر توضیح دادهاست که گسست تام از باور نادرست نا ممکن است،ولی میتوان ((از راهی که ما آن را اصیل میخوانیم ))با خود صادق بود. هایدگر هیچ نوع اخلاقی را اخلاق اصالت نمیدانست.به همین دلیل بحث اخلاق راکنار گذاشثه بود.از نظر او اصالت رانمی شدیک پیش فرض اخلاقی دانست.اصالت درکنش دازاین معناداشت.مثل((هرکس))رفتار نکردن،وبه این اعتبار راهی شخصی راکشف کردن وپیمودن.برای هایدگر اصالت کوشش در یافتن مسیر درست بود.آیا میتوان این جا لفظ ((درست ))رابه کاربرد؟آیا این لفظ برداشتی اخلاق راپیش نمیکشد؟باتوجه به معنای رایج اخلاق،پاسخ منفی است.زیرا بحث از حد یک فرد،یک دازاین پیش میرود.امابه معنایی دیگراز اخلاق(یعنی اخلاق را ابداع رویکردی شخصی به زندگی دانستن)می توان گفت که ((اخلاقی))بود.شاید بتوان ازگزینشهای اخلاقی دازاین یادکرد.سارتر امانوئل لویناس دو پیرو راه هایدگر بودند که این معنای دوم را بااهمیت دانستند و در مسیر آن پیش رفتند.در معنایی خاص که سارتر از اخلاق در سر داشت،اصالت برای او معنا مییافت. در هستی ونیستی سارتر نشان داد که به اصالت نمیتوان رسید.آدم اصیل به معنای دقیق واژه وجود ندارد.اما میتوان به سوی اصالت پیش رفت.این پیش روی از طریق گزینش آن جه به آن اطمینان دارم،ار آن آزادی من است،میراث گذشتگان یا وعدهٔ معاصران نیست،ممکن میشود.می توان کنشهایی اصیل داشت،یعنی برخلاف باور نادرست گزینههایی برگزید.انسان کامل نیست،مثل خداوند اسپینوزا نیست که به حد کمال رسیده باشد.انسان حتی وقتی فقط به خواست خود،علیه دیگران ،علیه باور نادرست است باز کامل نیست.او واقع بودگی پرتاب شدهای است که شرایط جبری بر او حاکم اند،اما کنشهایی استوار بر خود و((رانهٔ اخلاقی به سوی اصالت))دارد.سارتر میگوید که انسان آنچه مینماید و به گمان دیگران هست،نیست.به همین شکل آنچه به گمان دیگران نیست،هست.دیگران به کنار ،انسان آن چه اکنون هست ،به واقع نیست.چراکه در جریان دگرگونی و شدن است،رو به سوی آینده دارد،وباید خود را عوض کند،و مدام کسی دیگر بشود تا سرانجام شاید تصویری از خویشتن خود به دست دهد.من آدم ام و نمیتوانم کمال هستی شناسانهٔ چیزها را داشته باشم.[۲۴]
مقایسه با ملاصدرا
اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه میکند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسوولیت او پافشاری میشود که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا نا همسان است و همان نیست. اصالت وجود به معنای این است که انسان (و تنها انسان) است که نخست موجود میشود و سپس خودش ماهیت خودش را میسازد. از سوی دیگر در اندیشه صدرایی و یا مشایی (مانند میرداماد) اصالت در برابر اعتبار به کار میرود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است)اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است.
فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر
نوشتار اصلی: فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر
اصول فلسفه اگزیستانسیالیزم (اگزیستانسیالیسم) مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است.هنگامی که میخواهیم از اگزیستانسیالیسم سخن بگوییم، باید مشخص کنیم که منظورمان چیست. ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل، سورن کییرکگارد از متفکران اگزیستانسیالیست بودهاند. البته مارسل و کییرکه گارد بینشی ایمانگونه داشتهاند و اندیشهشان الحادی نبودهاست؛ سارتر و هایدگر درست در مقابل این دو هستند که اندیشههای الحادی داشتهاند. از آنجا که مقاله به اگزیستانسیالیسم سارتری مربوط است، به سارتر میپردازیم. اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار میداند و بر این اساس به انکار خداوند میرسد؛ زیرا که او معتقد است انسان نمیتواند مختار باشد، در حالی که خالقی مطلق و یگانه داشتهباشد که از ازل میدانسته که چه میخواهد بسازد. البته این مساله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و همچنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاباش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی میداند و این جا دلهره و اضطراب به وجود میآید که فرد با خود میگوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهدداشت که من آنها را نمیدانم یا نخواهمدید!؟
اندیشههای اگزیستانسیالیستی سارتر، که در خصوص آزادی و مسؤولیت فردی و ممکنبودن وجود ما و فاصلهئی که ما از خودمان داریم، همچنان میتواند برای فلسفهٔ جدید مهم باشد. اما سارتر اخلاقگرا نیز بود و کوششی که برای طرح نظریهای اخلاقی کرد همچنان میتواند برای فلسفه «بعد-از-نو» مهم باشد. کمتر فیلسوفی همچون سارتر این اقبال را داشتهاست که در عمر خود شاهد شهرت و نفوذ اندیشهاش باشد. اما سارتر با همهٔ فلاسفهای که تاکنون بودهاند متفاوت است.
اگزیستانسیالیسم از واژه اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته میشود. سورن کییرکگارد را نخستین اگزیستانسیالیست مینامند، میان «اگزیستانسیالیسم بیخدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شدهترین اگزیستانسیالیستهای مسیحی میتوان از سورن کییرکگارد ، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریان تازهای به راه افتاد که میتوان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه میتوان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویان را نام برد.
تاریخچه
اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کییرکگارد، فیلسوفان قرن نوزدهمی، بطور واضح مطرح شد، هر چند که در قرنهای پیشین نیز پیشگامانی داشت. در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (پوچ گرا) را تحت تاثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایشات مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است ( تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیستهایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیستهایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ)، و الزاماً همهٔ آنها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر میرسد واژهٔ اگزیستانسیالیسم توسط فیلسوف فرانسوی، گابریل مارسل در میانهٔ دههٔ ۱۹۴۰ بکار گرفته شد و توسط ژان پل سارتر، کسی که در۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقالهای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد، اقتباس شد. مقالهٔ او با ناماگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود، و در معنای خاص آن وجود آدمی، موضوع اصلی فلسفهٔ آنها بودهاست نسبت داده میشد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دههٔ ۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دههٔ ۱۹۳۰ فلسفهٔ خود را فلسفهٔ هستی نامید. هر دوی آنها تحت تاثیر فیلسوف دانمارکی، سورن کییرکگارد، بودند. برای کییرکگارد، بحران وجود آدمی دغدغهٔ اصلی بود. او را به عنوان اولین اگزیتانسیالیست میشناسند؛ در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد.هم چنین در گذشته، نویسندگان دیگری صراحتاً مضامین اگزیستانسیالیستی را از خلال تاریخ فلسفه و ادبیات مطرح نمودند. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دههها، زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد، اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت. برخی نوشتهها و تفکرات که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته بودند،عبارتند از: • تعالیم بودا • اعترافاتِ سنت آگوستین • عرفان برترِ ملاصدرا • هملتِ ویلیام شکسپیر
قرن نوزدهم
به سال ۱۸۳۵ سورن کییرکگارد فیلسوف دانمارکی در نامهای به دوستش پیتر ویلهلم لوند نخستین متن اگزیستانسیالیستیش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح میدهد:
آنچه که در فکرم برایم نامشخص مینماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه میخواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش میتوانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم. ... مسلماً انکار نمیکنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی میتواند فراتر از باقی انسانها عمل کند را، درک میکنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است.[۲] تفکرات ابتدایی کییرکگارد در نوشتههای پربار فلسفی و الهیات او رسمی میشوند، و بسیاری از آنها پایههای اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را شکل میبخشند.
کییرکگارد و نیچه
سورن کییرکگارد و فردریش نیچه دو تن از فلاسفهای هستند که به عنوان بنیان گذاران جنبش اگزیستانسیالیسم شناخته میشوند، اگر چه هیچ کدام از آنها اصطلاح "اگزیستانسیالیسم" را بکار نبردند و مشخص نیست که آنها اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را میپذیرفتند یا نه. تمرکز آنها بیش از حقایق اُبژکتیو ریاضیات و علوم، بر تجربیات سوبژکتیو آدمی قرار داشت. از نظر آنها حقایق ریاضیات و علوم از درک تجربیات آدمی بسیار فاصله دارند. همانند پاسکال، آنها به جدال خاموش مردم با بی محتواییِ آشکار زندگی و سرگرم ساختن خویشتن برای فرار از روزمرگی علاقه مند بودند. برخلاف پاسکال، نیچه و کییرکگارد نقش تصمیم گیری آزاد، مخصوصاً تصمیماتی که مربوط به ارزشها و عقاید اساسی میشوند، و اینکه چگونه چنین تصمیماتی ذات و هویت تصمیم گیرنده را تغییر میدهند، را در نظر گرفتند. جنگجوی ایمان کییرکگارد و ابر مرد نیچه نمونههایی از کسانی هستند که ماهیت وجودشان را تعریف میکنند؛ این شخصیتهای خیالی ارزشهای خود را خلق میکنند . کییرکگارد و نیچه هم چنین از پیشروان جنبشهای فکری دیگر مانند پست مدرنیسم، نهیلیسم و رشتههای متعدد روانشناسی بودند.
داستایوسکی و کافکا
دو تن از اولین نویسندگان ادبی که در اگزیستانسیالیسم مهم هستند، فرانتس کافکا نویسندهٔ اهل چک و فئودور داستایوسکی روس بودند. یادداشتهای زیرزمینی اثر داستایوسکی داستان مردی را شرح میدهد که نمیتواند در جامعهٔ خویش قرار بگیرد و از هویتی که برای خودش ساختهاست، ناراضیست. بسیاری از رمانهای داستایوسکی، مانند جنایت و مکافات، مفاهیمی در قالب فلسفه ی اگزیستانسیالیسم ارائه میکنند و خطوط داستان از اگزیستانسیالیسم غیردینی ملهم هستند: برای مثال در جنایت و مکافات، کسی شخصیت اصلی داستان یعنی راسکلنیکف را میبیند که بحران وجودی ای را از سر میگذراند و به سوی جهان بینی مسیحیت ارتدکس متمایل میشود که این جهان بینی نزدیک به دیدیست که داستایوسکی میخواهد از آن دفاع کند. کافکا در مشهورترین داستان کوتاه خویش، مسخ، و در رمان اصلی خود، محاکمه، غالباً شخصیتهای سورئال و نامأنوسی خلق کردهاست که با یأس و پوچی دست به گریبانند. در مقالهٔ فلسفیِ افسانهٔ سیزیف، آلبر کامو، اگزیستانسیالیست و پوچ انگار فرانسوی، آثار کافکا را پوچ در بنیان توصیف میکند؛ هم چنین او حال را آنطور که اگزیستانسیالیستهای مذهبی چون کییرکگارد و چستف فریاد بی امان امید میخواندند، نمیداند.[۳]
اوایل قرن بیستم
در دهههای اولیهٔ قرن بیستم، تعدادی از نویسندگان و فیلسوفان به عقاید اگزیستانسیالیستی پرداختند. تنها چیزی که فرق کرد، نامی بود که برای تفکرات خویش انتخاب می کردند. میگل د اونامونو فیلسوف اسپانیایی در کتاب حس غم انگیز زندگی، چاپ 1913، زندگی " گوشت و استخوان" را جدا از خردگرایی محض می داند. اونامونو فلسفهٔ سیستماتیک را رد میکند و به تلاش فردی برای ایمان، معتقد است. آثار او همواره حسی تراژیک و حتی پوچ، ناشی از ذات تلاش، که نمادی از علاقهٔ او به دون کیشوت، کاراکتر خیالی سروانتس است؛ دارند. اونامونو نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و هم چنین استاد فلسفهٔ دانشگاه سالامانکا بود. داستان کوتاه " حضرت مانوئل خوب شهید" او، که دربارهٔ سردرگمی یک کشیش در ایمان به جاودانگی است، در زمرهٔ بهترین داستانهای اگزیستانسیالیستی است. دیگر متفکر اسپانیایی، ارتگا یگست، در سال 1914 با نوشتن جملهٔ زیر تأکید کرد که وجود آدمی باید همیشه برای هر انسان و تحت پیشامدهای پیوستهٔ زندگی اش تعریف شود: "من خودم و آنچه برایم پیش آمده هستم". سارتر نیز به مانند وی اعتقاد داشت وجود آدمی موضوعی مطلق نیست و همیشه تابع شرایط است. چستف و نیکلای بردیایف دو متفکر روسی/لهستانی تبار هستند که به عنوان متفکرین اگزیستانسیالیست، پس از انقلاب و طی تبعید در پاریس شهرت یافتند. چستف در خانواده ای اکراینی/یهودی در کیف متولد شد و در کتاب خود، همه چیز ممکن است (منتشر شده در سال 1905)، انتقادات تندی از عقل گرایی و اسلوب بندی در فلسفه ایراد کرد. بردیائف نیز در کیف متولد شد اما پیشینه اش به کلیسای ارتدکس شرقی برمی گشت. او فرقی اساسی میان دنیای روح و دنیای هرروزهٔ علمی قائل بود. در نظر بردیائف، آزادی انسان، ریشه در حوزهٔ روح دارد؛ حوزه ای که به علت و معلولهای نظریات علمی وابسته نیست. انسانی که در دنیای علمی نگر زندگی می کند، از حقیقت آزادی روح بیگانه می شود. انسان نباید نسبت به طبیعت فیزیکی اش تفسیر شود، بلکه باید او را به عنوان تصویری از خداوند به مثابه بنیانگذار عمل آزاد و خلاقانه دانست. سرنوشت انسان اثر مهم اوست که به مضامینی این چنینی پرداخته و در سال 1931 منتشر شده است. مدت ها پیش از اینکه گابریل مارسل، اصطلاح اگزیستانسیالیم را ابداع کند، مفاهیم مهم اگزیستانسیالیسم را به مخاطبان فرانسوی اش در مقاله ی "وجود و اُبژکتیویتی*" (1925) و مجله ی متافیزیک (1927)، معرفی نمود. به عنوان نمایشنامه نویس و فیلسوف، مارسل مبدأ فلسفه ی خویش را حالتی از خودبیگانگی متافیزیکی قرار می دهد: جستجوی انسان برای یافتن هماهنگی در زندگی گذرا. هماهنگی از دید مارسل باید از کنکاش در "واکنش ثانویه" که از جهان توصیفی "دیالَكتیک"دارد، و با "حیرت و سرگشتگی"* به آن می نگرد و گستره ی آن تنها به دانستن در مورد انسان ها و خداوند محدود نمی شود؛ بلکه "حضور" آنها را در نظر می گیرد، به دست می آید.* این حضور بیانگر چیزی فراتر از صرفاً در جایی بودن است (آنطور که ممکن است چیزی در حضور چیز دیگری باشد)؛ در نظر وی حضور اشاره به "بی شمار" امكان، و اراده به قرار گرفتن در معرض دیگری است. [۴]
بعد از جنگ جهانی دوم
در پی جنگ جهانی دوم، اگزیستانسیالیسم بدل به جنبش فلسفی و فرهنگی مشهور و قابل توجهی گردید؛ به ويژه در بین مخاطبین عامه ی دو نویسنده ی فرانسوی: سارتر و کامو، که مقالات تئوری آنها همچون رمان های پرفروش، نمایشنامه ها و مجلات پرطرفدارشان در بین مخاطبین جایگاه مهمی پیدا کرده بود. در همین سال ها کتاب هستی و زمان هایدگر در خارج از آلمان به شهرت رسید. سارتر در رمان تهوع (1938)، مجموعه داستان کوتاه "دیوار" (1939)، مفاهیم اگزیستانسیالیسم را دستمایه قرار داد و در هستی و نیستی (1943) اصول فلسفه ی خویش را بیان نمود. اما دو سال بعد از آزادی پاریس از اشغال نیروهای آلمانی او و هم قطاران نزدیکش ( کامو، سیمون دوبوار، موریس مرلوپُنتی و ...- به عنوان پرچم داران جنبشی که اگزیستانسیالیسم خوانده می شد؛ شهرت جهانی یافتند. در برهه ی زمانی بسیار کوتاهی، کامو و سارتر بطور خاص، به رهبران روشنفکران فرانسه ی پس از جنگ بدل گشتند و با پایان سال 1945 شهرتی فراگیر در بین مخاطبین بدست آوردند. کامو ویراستار روزنامه ی بسیار محبوب دست چپی ( مقاومت فرانسه ی سابق)، "کُمبت" بود؛ سارتر مجله ی چپ خود را با نام "لُتامپ مدرن" راه انداخت و دو هفته بعد سخنراني پر سر و صدا در باب اگزیستانسیالیسم و اومانیسم در ملاقات های فشرده ی "کلاب متنو" ایراد نمود. دوبوار در جایی می نویسد: " هفته ای نبود که روزنامه ها در مورد ما بحث نکنند"؛ اگزیستانسیالیسم "اولین پیام آور شوق پس از جنگ" شده بود. تا پایان سال 1947، نمایشنامه ها و رمان های قدیمی کامو تجدید چاپ شده بودند، نمایشنامه ی جدید وی کالیگولا اجرا شده بود، و رمانطاعون سارتر منتشر شد. دو رمان اول از سه گانه ی "راه آزادی" سارتر و "خون و دیگران" دوبوار پدیدار شده بودند. آثار سارتر و کامو هم چنین به زبان های دیگر نیز ترجمه گشتند. اگزیستانسیالیست های پاریسی شهرت جهانی پیدا کرده بودند. سارتر در سال 1930 به آلمان سفر کرد تا نزد ادموند هوسرل و مارتین هایدگر به مطالعه ی پدیدارشناسی بپردازد و در مقاله ی اصلی اش هستی و نیستی ، نقدهایی بر آثار آنها نگاشت. افکار هایدگر از طریق استفاده ی الکساندر کُجوه، در مجموعه سخنرانی های وی در پاریس در دهه ی 1930، حول شرح عقاید هگل، برای حلقه های فلسفی فرانسه به موضوعی آشنا تبدیل شده بود. سخنرای او بسیار تاثیرگذار بود و در میان جمعیت نه تنها سارتر و مرلوپُنتی، بلکه ریمون کنو، آندره برتون، ژرژ باتای، لوئی آلتوسر و ژاک لاکان حضور داشتند. گزیده ای از هستی و زمان هایدگر به فرانسوی در سال 1938 منتشر شد و به مرور زمان مقالات وی به مجلات فلسفی فرانسوی راه پیدا کردند.
مفهوم
فیلسوفان اگزیستانسیالیست هستی انسان را به عنوان گونهای متمایز از هستی دیگر هستندگان مورد دقت قرار میدهند و با دقت به این تمایز هستی انسان را وجود یا EXISTENSEمی خوانند.آنها میکوشند تا نشان بدهند که چه تفاوتی میان وجود یا بودن انسان در این دنیا با سایر شکلهای هستی یافتنی است.در اینجا به این کوششها میپردازیم:[۵] ((هر ماهیت تازه به خودی خود ارزشمند است.))این گزارهای است که مکتب اصالت وجود در باز تعریف مفهوم ارزش ارائه میدهد.به گونهای که بر همین اساس در ادامهٔ عبارت فلسفی (( من میاندیشم پس هستم.))[۶]دکارت آلبر کامو میگوید ((من طغیان میکنم پس هستم.))[۷]این عبارت علاوه بر پزیرش نخستین گزارهٔ این مقاله معنایی هم در خود دارد وآن اینکه همانند گذشتگان زیستن برابر با غیر اصیل زیستن است.[۸]که در ادامه به تبیین مفهوم اصالت میپردازیم. حال سراغ اصالت وجودی انسان میرویم و آن تازه بودن است.هر انسانی که پا به عرصهٔ جهان میگزارد دارای ویژگیهای ژنتیکی خاص و پیرامون منحصر به فرد و ...است که در نتیجه این عوامل دارای شخصیت(آگاهی ) منحصر به فرد میباشد . پس به خودی خود ارزشمند است.در این جا اشاره به تقدم وجود انسان بر ماهیتش و در حوزه اخلاق ارزش انسان را از عملکردش جدا کردهایم. در اینجاست که ژان پل سارتر مینویسد ((تمامی یک انسان از تمامی انسانها ساخته شده و برابر همهٔ آنها ارزش دارد و ارزش هر یک از آن همه با او برابر است.))[۹] و اکنون باید پاسخ این پرسش هم داده شود که یک گربه هم وقتی به دنیا میآید منحصر به فرد است پس چرا اصالت وجود گربه را مورد اهمیت قرار نمیدهیم؟ در پاسخ این پرسش یک بار باید به پروژهٔ دکارتی وبار دیگر به روانکاوی وجودی برنتانورجوع كنيم. دکارت بر این باور بود که توانایی انسان در گزینش بدیلهای مختلف به معنای آفرینندگی انسان است.این آفرینش یعنی پدید آوردن ویا پی بردن به چیزی تازه که دارای ارزش والایی است. [۱۰] از سوی دیگر برنتانو در روانکاوی وجودی به این نتیجه میرسد که آگاهی گربه همیشه از ابژههای بیرونی است ولی آگاهی ]]انسان [[علاوه بر ابژههای بیرونی بر خود نیز آگاه است که این آگاهی باعث تمایز آن از سایر موجودات میشود.[۱۱]
اصول
میتوانیم چهار مفهوم بنیادین را در اگزیستانسیالیسم برجسته کنیم : امکان ناضرور یا تصادفی بودن هستی، آزادی ،مسوؤلیت و اصالت . انسان دارای ماهیت پیشینی نیست که به فرض خدا یا طبیعت آن را ساخته باشند انسان هم چون هر هستندهای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را میسازد و آزادانه میان گزینههای ممکن برمی گزیند. مسوؤل گزینشهای خویش است و باید بتواند آن چه را که خود درست میداند بسازد.(ونه این که بنا به سرمشق همگان رفتار کند.) و در این صورت کاری اصیل انجام دادهاست. طرح ای نکتهها توسط سارتر از نگرشی هستی شناسانه آغاز شد که خودش آن راهستیشناسی پدیدار شناسانه نامید. ودر اصل استوار بود بر دستاورد فلسفی هایدگر.[۱۲]
امکان ناضرور
گفتن این که چیزی هست این پرسش را پیش میآورد که آیا آن چیز بنا به دلیلی خاص برای مثال بنا به ماهیت خودش هست یا نه .[۱۳] پاسخ مکتب اگزیستانسیالیسم از دید سارتر در متنی ادبی یعنی از طریق ذهن آنتوان روکانتن شخصیت مرکزی رمان تهوع بیان میشود(( آن لحظه فوق العاده بود.من آنجا بودم.بی حرکت و منجمد. غرقدر جذبهای هراس آور . ولی درست در قلب این جذبه چیزی تازه ظاهر شد. تهوع را درک کردم.دارنده اش بودم.راست اش کشف ام راهنوز برای خودم تعریف نکرده بودم.اما به گمان ام حالا دیگر بریم آسان تر است که آن را در قالب واژهها بیان کنم.امر اساسی ممکن ناضرور است. میخواهم بگویم که بنا به تعریف و جود یک ضرورت نیست.وجود خیلی ساده یعنی آن جا بودن. موجودات آشکار میشوند میگذارند تا ما با آنها برخورد کنیم اما هرگز نمیتوانیم آنها را استنتاج کنیم.به گمان ام آدمهایی هم هستند که این نکته رادرک کردهاند.فقط آنها کوشیدهاند تا براین ممکن ناضرور از طریق ابداع یک وجود ضروری که علت اش هم در خود آن فرض میشود چیره شدند. پس هیچ هستی ضروری ای نمیتوند وجود را توضیح دهد.ممکن ناضرور یک جنبهٔ درو غین یا یم نمود که بشود آن را کنار زد نیست.امر مطلق است و در نتیجه یک امر بدون علت تام است. همه چیز بدون علت هستند.این باغ،این شهر و خود من.))[۱۴]
آزادی
انسان طرح اندازی میکند. در هر لحظه نا گریز است که با گزینش از میان مجموع بدیلهای پیش روی اش به سوی آینده پیش برود.انسان راهی جز این گزینشها ندارد و محکوم به آزادی است .[۱۵]یگانه حالتی که ما آزاد نیستیم این است که آزاد باشیم که آزاد نباشیم.[۱۶] واقعیت انسانی وجود ندارد مگر در آزادی .در مکتب اصالت وجودی آزادی یعنی امکان برگزیدن .از دید سارتر ((ما گزینش هستیم.))وجود داشتن برگزیدن است. هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طور کامل نا ممکن کند.بی شک و ضعیتهایی از شمار و تنوع گزینهها میکاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمیبرند.من حتی در زندان و اردوگاه نیز به طور کامل از امکان گزینش بی بهره نمیشوم.می توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت بکنم یا نه با زندان بانان و شکنجه گران هم راهی کنم یا نه پس از آزادی فرانسه سارتر نوشت که فرانسویان هیچ گاه چنان آزاد نبودهاند که در جریان اشغال حکومت استبدادی ویشی و جنبش مقاومت.زیرا با گزینش بدیلهایی چون پیوستن به جنبش مقاومت مدارا سکوت ویا هم کاری با اشغال گران آزاد بودند. این آزادی به معنای دقیق واژه خود را به آنها تحمیل میکرد.هیچ کس نمیتوانست در این مورد تصمیم نگیرد و هر روزه این انتخاب که باید آزادانه شکل میگرفت پیش روی فرانسویها قرار داشت.در نتیجه آنها مدام از آزادی خود با خبر بودند و آن را میآزمودند.در مردههای بی کفن ودفن زندانیان شکنجه دیده در آستانهٔ مرگ از آزادی خود سخن میگویند.آنها متوجه میشوند که حتی در شب اعدام نیز آزادند. گرچه این موضوع دانسته میشود که انسان نمیتواند برخی از بدیلهای توانمند رابرگزیند. واضح است که موانع فراوانی در برابر آزادی فرد قرار دارند. و وقتی از آزادی به عنوان زمینهٔ کنشهای انسان یاد میشودنمی توان گفت که من آزادم کاری کنم که در مبنای شمارش اعشاری جمع دو به اضافهٔ دو بشود پنج. آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است.به راستی آزادی ناشی از محدودیت است.زیرا انسان به دلیل محدودیتهای اش طرح میافکندو نا چار میشود که در آزادی گزینهای را بر گزیند. منظور از آزادی در اینجا این است که وقتی آزادی زمینهٔ کنشهای من دانسته شود بطلان هر گونه هدف که از پیش برای کنشهای من تعیین شده باشد نمایان میشود.من میتوانم خود را بنا به هدفی که بر میگزینم سامان دهم یا به اصطلاح بسازم .می توانم معنای زندگی خود را خودم بسازم. هم راه با آن من دنیایی را میسازم و به آن معنا میدهم که خودم بر زمینهٔ آن به سر میبرم.[۱۷]
وضعیت
مبحث آزادی به خوبی فهمیده نمیشود مگر این که برداشت اصالت وجود از مفهوم وضعیت دانسته شود.انسان مدام در وضعیتهای گوناگون قرار میگیرد.پرتاب شدن به دنیا یک وضعیت بنیادین است.اماوضعیتهای به ظاهر کم اهمیت تری هم مدام در زندگی هرروزه پدید میآیند.نخست به وضعیتهای بنیادین بپردازیم.انسان از وضعیت انسانی خویش جداناشدنی است.وضعیت انسانی باچند محکومیت هم راه است.من محکوم شدهام که به دنیا بیایم.بودن من یعنی این که به این این جهان پرتاب شدهام.محکوم شدم در وضعیتی خاص(به عنوان مرد یا زن در طبقهای نژادی ملتی شرایط و امکانات آموزشی بهداشتی و غیره)به دنیا بیایم.محکوم ام که در کنار دیگران زندگی کنم و هم راه با آنان کار کنم.سرانجام محکوم ام که بمیرم.در مورد این وضعیتهای بنیادین من چندان آزادانه عمل نمیکنم.دست کم میشود گفت دایرهٔ آزادی من در این مورد کوچک ومحدود است.اگر خودکشی کنم فقط زمان مرگرا جلو انداختم اما مرگ هم چنان گریز ناپذیربه معنای پایان زندگی من مطرح خواهد بود.اگر از کشور زادگاه خود به جایی دیگر مهاجرت کنم وضعیت تعیین شده در زمان تولدم را تغییر دادهام اما هم چنان باید در وضعیت تعیین شدهٔ تازهای با دیگران زندگی و هم کاری کنم.نمی شود فرض کرد که شخصی به طور کامل از وضعیت خویش جدا شود.ممکن است که تهیدستی ثروت مند شود مردی با عمل جراحی زن شود یا یک زندانی آزاد شود.اما اینان همیشه ثروت مندی که روزی فقیر بوده زنی که زمانی مرد بوده فرد آزادی که مدتی زندانی بوده باقی خواهند ماند.مجموعهٔ وضعیتهای من جهان من است و من به این معنا در جهان بودن ام . آن کسی که من از خودم میسازم به گونهای جداناشدنی به طرحها محیط کار و در یک کلام به وضعیتهای من وگزینشهای ام در این وضعیتها وابستهاست.همهٔ وضعیتها در(( وضعیت وضعیتها))یعنی ((در جهان بودن))جای دارند.[۱۸]
مسوولیت
آزادی وضعیتی آرام و راحت برای انسان فراهم نمیآورد.دلهرهٔ گزینش درست پیوسته در ما زندهاست.مسوولیت این را که آیا آن جه برگزیدهایم برای خودمان نزدیکانمان پیشبرد نقشهها و عقایدمان بهترین انتخاب ممکن بوده یا نه همواره حس میکنیم .تا وقتی زندهایم با آن روبه روییم و راحت وآسوده نخواهیم بود.گزینش هرگزآسان نیست.[۱۹]اگر واقعیت داشته باشد که وجود انسان مقدم بر ماهیت او است انسان مسوول آن کسی است که هست.منظور این نیست که انسان مسوول فردیت خاص خود است بل مسوول تمامی انسان هاست.[۲۰] مسوولیت در فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم هم راه آزادی است.گفتن این که هر فرد مسوول گزینشهای خویش است که در آنها وبا آنها آزادی خویش را به کار برده یا آزموده به این معناست که فرد مسوول کنشهای خود است. متعهد به گزینش خود بودن یعنی آنها را کنشهایی درست شناختن.به نظر سارتر درست دانستن گزینش باید خارج از گسترهٔ نسبی باوری معنا بدهد.او میگوید که هرشخص باید بتواند در مورد کزینشهای اش به دیگران توضیح بدهد و پاسخ گوی آنها باشد. به معنای مسوولیت با Responsabilite لفظ فرانسوی به معنای پاسخ هم ریشهاند و هر دو به response درلاتین باز میگردند. respodere همان طور لفظ عربی و فارسی مسوول به معنای کسی است که از او سوال میکنند و باید جواب بدهد و مصدر جعلی و اسم کصدر مسوولیت نیز از مصدر سوال آمدهاست. هایدگر مسوول گزینش خود بود که عضو حزب نازی شد و در برابر کشتار یهودیان در اردوگاههای مرگ و آدم سوزی خاموش ماند.سارتر مسوول سکوت چند ساله اش در برابر وجود اردوگاههای کاراجباری درکشورهایی بود که خود را سوسیالیست میخواندند.هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شدهایم.[۲۱]
دلهره
وقتی ما میگوییم که انسان بر میگزیند،می خواهیم بگوییم که هرکس از میان ما بر میگزیند،هم چنین میگوییم که هر کس با گزینش خود تمامی انسانها را بر میگزیند.هر یک از کنشهای ما در آفرنش آن کسی که میخواهیم باشیم در همان حال تصویری از انسان چنان که به گمان ما باید باشد،می سازد.گزینش این یا آن شدن تایید ارزشی است که ما بر میگزینیم. این سان مسوولیت ما بسیار بزرگتر از آن است که فکر میکنیم.زیرا مسوولیت من همهٔ انسانیت را ملتزم میکند.به این ترتیب من مسوول خودم و همگان هستم.من تصویری خاص از انسان میسازم که خودم آن را بر گزیدام.من با گزینش خودم همه را بر گزیدهام.[۲۲]
باور نادرست
آزادی چنان با مسوولیت ،تعهد و دلهره هم راه است که بیش تر مردم از آشنایی با آزادی خود،یا استفاده از آن،سرپیچی میکنند.این دیدگاه سارتری از جمله مباحثی است که نزد ما به عنوان ((فرار از آزادی ))مشهور شدهاند.بیش تر افرادچون میدانند که باید مسوولیت گزینش آزادانهٔ خود را بپذیرند ترجیح میدهند که به آغوش کسی که به جای آنها بر میگزیند،تصمیم میگیرد،نیرویی مقتدر و نظارت ناپذیر،مستبدی پدر سالار پناه ببرند که هر چه هم به آنها زور بگوید دست کم این مزیت رادارد که شر گزینش آزادانه را از سر آنها کم میکند.سارتر در دفترهایی برای اخلاق نوشته که افراد بردگی را میپسندند و اجازه میدهند تا با آنها هم چون شیی رفتار شود. مثال خوبی که در این مورد میتوان آورد باور بیش تر مردم به نظریهٔ توطئه است.بیش تر مردم ترجیح میدهند که فکر کنند کسانی تمامی قدرتها را در چنگ خود دارند،و دربارهٔ سرنوشت بقیه تصمیم میگیرند.به این ترتیب امکان تصمیم گیری یا گزینش آزادانهای برای چنین مردمی باقی نمیماند.[۲۳]
اصالت
سارتر توضیح دادهاست که گسست تام از باور نادرست نا ممکن است،ولی میتوان ((از راهی که ما آن را اصیل میخوانیم ))با خود صادق بود. هایدگر هیچ نوع اخلاقی را اخلاق اصالت نمیدانست.به همین دلیل بحث اخلاق راکنار گذاشثه بود.از نظر او اصالت رانمی شدیک پیش فرض اخلاقی دانست.اصالت درکنش دازاین معناداشت.مثل((هرکس))رفتار نکردن،وبه این اعتبار راهی شخصی راکشف کردن وپیمودن.برای هایدگر اصالت کوشش در یافتن مسیر درست بود.آیا میتوان این جا لفظ ((درست ))رابه کاربرد؟آیا این لفظ برداشتی اخلاق راپیش نمیکشد؟باتوجه به معنای رایج اخلاق،پاسخ منفی است.زیرا بحث از حد یک فرد،یک دازاین پیش میرود.امابه معنایی دیگراز اخلاق(یعنی اخلاق را ابداع رویکردی شخصی به زندگی دانستن)می توان گفت که ((اخلاقی))بود.شاید بتوان ازگزینشهای اخلاقی دازاین یادکرد.سارتر امانوئل لویناس دو پیرو راه هایدگر بودند که این معنای دوم را بااهمیت دانستند و در مسیر آن پیش رفتند.در معنایی خاص که سارتر از اخلاق در سر داشت،اصالت برای او معنا مییافت. در هستی ونیستی سارتر نشان داد که به اصالت نمیتوان رسید.آدم اصیل به معنای دقیق واژه وجود ندارد.اما میتوان به سوی اصالت پیش رفت.این پیش روی از طریق گزینش آن جه به آن اطمینان دارم،ار آن آزادی من است،میراث گذشتگان یا وعدهٔ معاصران نیست،ممکن میشود.می توان کنشهایی اصیل داشت،یعنی برخلاف باور نادرست گزینههایی برگزید.انسان کامل نیست،مثل خداوند اسپینوزا نیست که به حد کمال رسیده باشد.انسان حتی وقتی فقط به خواست خود،علیه دیگران ،علیه باور نادرست است باز کامل نیست.او واقع بودگی پرتاب شدهای است که شرایط جبری بر او حاکم اند،اما کنشهایی استوار بر خود و((رانهٔ اخلاقی به سوی اصالت))دارد.سارتر میگوید که انسان آنچه مینماید و به گمان دیگران هست،نیست.به همین شکل آنچه به گمان دیگران نیست،هست.دیگران به کنار ،انسان آن چه اکنون هست ،به واقع نیست.چراکه در جریان دگرگونی و شدن است،رو به سوی آینده دارد،وباید خود را عوض کند،و مدام کسی دیگر بشود تا سرانجام شاید تصویری از خویشتن خود به دست دهد.من آدم ام و نمیتوانم کمال هستی شناسانهٔ چیزها را داشته باشم.[۲۴]
مقایسه با ملاصدرا
اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه میکند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسوولیت او پافشاری میشود که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا نا همسان است و همان نیست. اصالت وجود به معنای این است که انسان (و تنها انسان) است که نخست موجود میشود و سپس خودش ماهیت خودش را میسازد. از سوی دیگر در اندیشه صدرایی و یا مشایی (مانند میرداماد) اصالت در برابر اعتبار به کار میرود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است)اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است.
فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر
نوشتار اصلی: فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر
اصول فلسفه اگزیستانسیالیزم (اگزیستانسیالیسم) مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است.هنگامی که میخواهیم از اگزیستانسیالیسم سخن بگوییم، باید مشخص کنیم که منظورمان چیست. ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل، سورن کییرکگارد از متفکران اگزیستانسیالیست بودهاند. البته مارسل و کییرکه گارد بینشی ایمانگونه داشتهاند و اندیشهشان الحادی نبودهاست؛ سارتر و هایدگر درست در مقابل این دو هستند که اندیشههای الحادی داشتهاند. از آنجا که مقاله به اگزیستانسیالیسم سارتری مربوط است، به سارتر میپردازیم. اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار میداند و بر این اساس به انکار خداوند میرسد؛ زیرا که او معتقد است انسان نمیتواند مختار باشد، در حالی که خالقی مطلق و یگانه داشتهباشد که از ازل میدانسته که چه میخواهد بسازد. البته این مساله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و همچنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاباش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی میداند و این جا دلهره و اضطراب به وجود میآید که فرد با خود میگوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهدداشت که من آنها را نمیدانم یا نخواهمدید!؟
اندیشههای اگزیستانسیالیستی سارتر، که در خصوص آزادی و مسؤولیت فردی و ممکنبودن وجود ما و فاصلهئی که ما از خودمان داریم، همچنان میتواند برای فلسفهٔ جدید مهم باشد. اما سارتر اخلاقگرا نیز بود و کوششی که برای طرح نظریهای اخلاقی کرد همچنان میتواند برای فلسفه «بعد-از-نو» مهم باشد. کمتر فیلسوفی همچون سارتر این اقبال را داشتهاست که در عمر خود شاهد شهرت و نفوذ اندیشهاش باشد. اما سارتر با همهٔ فلاسفهای که تاکنون بودهاند متفاوت است.
Koorosh- Sabzandish- کاربر ویژه
- Posts : 48
امتیازها : 147
تشکرها : 3
Join date : 2010-07-25
انجمن اسلامی :: گوناگون :: دین و اندیشه
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
الأحد مارس 06, 2011 9:44 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» خاطرات پروانه فروهر از روز درگذشت دکتر مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵
السبت مارس 05, 2011 4:12 pm من طرف 2 Khordad
» پيشتازان انديشه دموكراسي(1)
الجمعة ديسمبر 31, 2010 5:09 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» !هرگز نخواب دکتر
الجمعة ديسمبر 31, 2010 5:03 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» ...در این کشور همە خواب می بینند
الثلاثاء ديسمبر 28, 2010 12:35 pm من طرف Mohajer
» از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید
الثلاثاء ديسمبر 28, 2010 6:31 am من طرف Sahelamvaj
» متن کامل شعر "مرغ سحر ناله سر مکن"_همای مستان
السبت ديسمبر 18, 2010 6:54 pm من طرف Artmis
» تو و خداوند
السبت ديسمبر 18, 2010 6:12 pm من طرف Artmis
» دکتر عبدالعلی گویا
السبت ديسمبر 18, 2010 11:08 am من طرف 2 Khordad
» آه ای یاران بفریادم رسید
الجمعة ديسمبر 17, 2010 9:30 pm من طرف Koorosh- Sabzandish
» چرا جلال طالباني حكم اعدام «صدام» را امضا نكرد؟
الجمعة ديسمبر 17, 2010 6:21 pm من طرف Rahesabz
» درس بابا از آقای پور عباس
الجمعة ديسمبر 17, 2010 12:49 pm من طرف Sahelamvaj
» ... قصه محلّل و
الخميس ديسمبر 16, 2010 7:32 pm من طرف Sahelamvaj
» ...روزهای محرم
الخميس ديسمبر 16, 2010 7:24 pm من طرف 2 Khordad
» دنیا بهخاطر رفتاری که با وزیر خود میکنیم، به ما میخندد
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 4:51 pm من طرف Admin
» نیمه انسان و نیمه گرگ
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 8:07 am من طرف Koorosh- Sabzandish
» جنگ اراده ها را ما برده ایم و خواهیم برد
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 7:45 am من طرف Koorosh- Sabzandish
» تعریف فقر از دکتر علی شریعتی
الثلاثاء ديسمبر 14, 2010 5:32 am من طرف Sahelamvaj
» چه کسی باور میکند اینان دوستداران انقلاب هستند؟
الإثنين ديسمبر 13, 2010 4:47 pm من طرف 2 Khordad
» ای خدای کعبه - دکتر علی شریعتی
الإثنين ديسمبر 13, 2010 12:41 pm من طرف Artmis